دانشجو .
| ||
|
برچسبها: برچسبها: برچسبها: برچسبها: تو بهترین گل، میان شهر گلهایی برچسبها: مادر گوهر گرانبهایی است؛بی مثل در آفرینش برچسبها:
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد من و ساقی به هم تازیم و بنیادش براندازیم برچسبها:
سينــــه از آتـش دل در غم جانـانـه بسوخـت
آتـشــي بـود در اين خـانـه كه كاشانه بسوخـت
تـنــم از واسـطــه دوري دلـبــر بـگـداخــــــت
جـانــم از آتــش مـهــر رخ جـانـانـــه بسوخـت
سوز دل بين كه ز بس آتش اشكم دل شمع
دوش بر مـن ز سر مهـر چـو پروانـه بسوخـت
آشنـائـي نه غريـبـست كه دلسـوز مـن است
چون من از خويش برفتم دل بيگانه بسوخـت
خـرقـــــه زهـد مـرا آب خـــــرابـات ببــــــرد
خـانـــه عقـل مـرا آتـش مـيـخـانــــه بسوخـت
چـون پيـالـه دلم از تـوبـه كه كـردم بشكسـت
همچـو لالـه جگـرم بي مـي و خمخــانه بسوخـت
ماجـرا كم كـن و بازآ كـه مـرا مـردم چـشـــــــم
خـرقـه از سـر بـدرآورد و بشـكـــرانـه بسوخـت
تــرك افسـانـه بگـو حـافــظ و مـي نـوش دمي
كه نـخـفـتـيـم شـب و شمـع بافسانـه بسوخـت برچسبها:
دست از طلب ندارم تا کام من برآید یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر کز آتش درونم دود از کفن برآید بنمای رخ که خلقی واله شوند و حیران بگشای لب که فریاد از مرد و زن برآید جان بر لب است و حسرت در دل که از لبانش نگرفته هیچ کامی جان از بدن برآید از حسرت دهانش آمد به تنگ جانم خود کام تنگدستان کی زان دهن برآید گویند ذکر خیرش در خیل عشقبازان هر جا که نام حافظ در انجمن برآید
برچسبها:
سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت صعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالمی در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست ره روی باید جهان سوزی نه خامی بیغمی آدمی در عالم خاکی نمیآید به دست عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی گریه حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق کاندر این طوفان نماید هفت دریا شبنمی برچسبها:
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز باشد که بازبینیم دیدار آشنا را ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل هات الصبوح هبوا یا ایها السکارا ای صاحب کرامت شکرانه سلامت روزی تفقدی کن درویش بینوا را آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است با دوستان مروت با دشمنان مدارا در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند گر تو نمیپسندی تغییر کن قضا را آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خواند اشهی لنا و احلی من قبله العذارا هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد دلبر که در کف او موم است سنگ خارا آیینه سکندر جام می است بنگر تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا خوبان پارسی گو بخشندگان عمرند ساقی بده بشارت رندان پارسا را حافظ به خود نپوشید این خرقه می آلود ای شیخ پاکدامن معذور دار ما را برچسبها: با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی برچسبها:
کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد از لعل تو گر یابم انگشتری زنهار صد ملک سلیمانم در زیر نگین باشد غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل شاید که چو وابینی خیر تو در این باشد هر کو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد جام می و خون دل هر یک به کسی دادند در دایره قسمت اوضاع چنین باشد در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود کاین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد آن نیست که حافظ را رندی بشد از خاطر کاین سابقه پیشین تا روز پسین باشد
برچسبها:
فاش میگویم و از گفته خود دلشادم بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق که در این دامگه حادثه چون افتادم من ملک بودم و فردوس برین جایم بود آدم آورد در این دیر خراب آبادم سایه طوبی و دلجویی حور و لب حوض به هوای سر کوی تو برفت از یادم نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت یا رب از مادر گیتی به چه طالع زادم تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم می خورد خون دلم مردمک دیده سزاست که چرا دل به جگرگوشه مردم دادم پاک کن چهره حافظ به سر زلف ز اشک ور نه این سیل دمادم ببرد بنیادم
برچسبها:
ای ساربان آهسته را ن،کارام جانم میرود
وان دل که با خود داشتم با دل ستانم می رود من مانده ام مهجور ازو،درمانده و رنجور ازو گویی که نیشی دور از او در استخوانم می رود گفتم به نیرنگ وفسون ،پنهان کنم ریش درون پنهان نمی ماند که خون بر آستانم می رود محمل بدار ای ساربان ،تندی مکن با کاروان کز عشق آن سرو روان،گویی روانم می رود او می رود دامن کشان ،من زهر تنهایی چشان دیگر مپرس از من نشان،کز دل نشانم میرود با این همه بیداد او،وان عهد بی بنیاد او در سینه دارم یاد او،یا بر زبانم می رود باز آی و بر چشمم نشین ،ای دل ستان نازنین کاشوب و فریاد از زمین بر آسمانم می رود در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود سعدی،فغان از دست ما لایق نبود ای بی وفا طاقت نمی دارم جفا ،کار از فغانم میرود
برچسبها: برچسبها: برچسبها: برچسبها: برچسبها: برچسبها: گابریل گارسیامارکز به سرطان لنفاوی مبتلاست و میداند عمر زیادی برایش باقی نیست. بخوانید چگونه در این نامهٔ کوتاه از جهان و خوانندگان خود خداحافظی میکند: «اگر پروردگار لحظهای از یاد میبرد که من آدمکی مردنی بیش نیستم و فرصتی ولو کوتاه برای زنده ماندن به من میداد از این فرجه به بهترین وجه ممکن استفاده میکردم. به احتمال زیاد هر فکرم را به زبان نمیراندنم، اما یقینا هرچه را میگفتم فکر میکردم. هر چیزی را نه به دلیل قیمت که به دلیل نمادی که بود بها میدادم. کمتر میخوابیدم و بیشتر رویا میبافتم؛ زیرا در ازای هر دقیقه که چشم میبندیم، شصت ثانیه نور از دست میدهیم. راه را از همان جایی ادامه میدادم که سایرین متوقف شده بودند و زمانی از بستر بر میخواستم که سایرین هنوز در خوابند. اگر پروردگار فرصت کوتاه دیگری به من میبخشید، سادهتر لباس میپوشیدم، در آفتاب غوطه میخوردم و نه تنها جسم که روحم را نیز در آفتاب عریان میکردم. به همه ثابت میکردم که به دلیل پیر شدن نیست که دیگر عاشق نمیشوند بلکه زمانی پیر میشوند که دیگر عاشق نمیشوند. به بچهها بال میدادم، اما آنها را تنها میگذاشتم تا خود پرواز را فرا گیرند. به سالمندان میآموختم با سالمند شدن نیست که مرگ فرا میرسد، با غفلت از زمان حال است. چه چیزها که از شماها [خوانندگانم] یاد نگرفتهام... برچسبها: برچسبها: برچسبها: برچسبها: برچسبها: برچسبها: خوشــا آندل کــه از خود بیخبر بــی برچسبها: بـــی همگــــان بســـــر شـــــود بی تـو بســـــر نمـــی شــــود برچسبها: چشــم فـروبسته اگـــر وا کنـــی برچسبها:
غزل برچسبها:
قصیده قصیده نوعی از شعر است که دو مصراع بیت اول و مصراع های دوم بقیه ی بیت های آن هم قافیه اند. طول قصیده از 15 بیت تا 60 بیت می تواند باشد. لحن و موضوع قصیده حماسی است و در آن از مدح و مفاخره و هجو و ذم و .... سخن می رود و مسائل دیگر از قبیل مسائل اخلاقی و دینی و وصف طبیعت در قصیده جنبه فرعی دارد. هر چند قصاید شاعرانی چون ناصرخسرو به موضوعات مذهبی و فلسفی و منوچهری و خاقانی به وصف طبیعت و سنایی به عرفان و مسعود سعد به حسبیه معروفند اما مضمون اصلی قصیده مدح است و در قصاید عنصری و انوری نیز موضوع اصلی مدح کردن شاهان است. قصیده قالب رایح شعر فارسی از اوایل قرن چهارم تا پایان قرن ششم است و از این تاریخ به بعد غزل اندک اندک جای آن را می گیرد اما اوج قصیده سرائی در قرون پنجم و ششم است. در قرن ششم بر اثر تحولات سیاسی و اجتماعی که رخ می دهد (بر روی کار آمدن سلجوقیان) بازار مدح از رونق می افتد و تصوف رواج می یابد و قصیده که اصل موضوع آن ستایش ممدوح در پایان شعر است جای خود را به دیگر قالب های شعری می دهد هر چند از این دوره به بعد هم قصیده دیده می شود اما دیگر قالب رایج نیست و غزل حتی وظیفه اصلی قصیده که مدح باشد را نیز بر عهده می گیرد. سرانجام در قرن هفتم سعدی در طی قصیده ای مرگ قصیده را رسماً اعلام می کند و ساختمان سنتی آن در هم می شکند. بعضی قصیده را "حماسه دروغین" خوانده اند چرا که در ادبیات حماسی قهرمان اغلب یک موجود اساطیری است که کارهای عجیب و خارج از توان بشر معمولی انجام می دهد ولی در قصیده همه ی این صفات در مورد شخصی که کاملاً او ا می شناسیم و می دانیم هیچ یک از این کارها را نمی تواند بکند بکار می رود. در قصیده هایی که در مدح سلطان محمد غزنوی سروده شده است به نمونه های خوبی از این اغراق ها بر می خوریم که حتی اندکی هم با واقعیت شخصیت او سازگار نبوده است. نمونه ای از قصیده قصیده "بهاریه" فرخی شامل صد و بیست و پنج بیت و در مدح سلطان محمود غزنوی است که برای نمونه ابیاتی از آن نقل می شود: بهار تازه دمید، ای به روی رشک بهار بیا و روز مرا خوش کن و نبید بیار همی به روی تو ماند بهار دیبا روی همی سلامت روی تو و بقای بهار رخ تو باغ من است و تو باغبان منی مده به هیچکس از باغ من، گلی، ز نهار! به روز معرکه، بسیار دیده پشت ملوک به وقت حمله، فراوان دریده صف سوار همیشه عادت او بر کشیدن اسلام همیشه همت او نیست کردن کفار عطای تو به همه جایگه رسید و، رسد بلند همت تو بر سپهر دایره وار کجا تواند گفتن کس آنچه تو کردی کجا رسد بر کردارهای تو گفتار؟ تو آن شهی که ترا هر کجا شوی، شب و روز همی رود ظفر و فتح، بر یمین و یسار خدایگان جهان باش، وز جهان برخور به کام زی و جهان را به کام خویش گذار برچسبها: با من بگو تا کیستی, مهری؟ بگو, ماهی؟ بگو برچسبها:
من مست می عشقم هشیار نخواهم شد
برچسبها: برچسبها: الا ای چاه یارم را گرفتند برچسبها: برچسبها: برچسبها: انسان همانند رود است،هرچه عمیق تر باشد آرامتر است برچسبها: برچسبها: برچسبها: |
|
[ طراحی : نایت اسکین ] [ Weblog Themes By : night skin ] |